فریاد سکوت

چند صباحی بود که یاد مصیبت های یاران مولایم حسین (ع) در طول تاریخ صبرم را در تحمل شرائط سنگین زندان افزون می نمود.

عبور از بحران امروز، سیاستمداری کهنه‌کار می‌طلبد

امروز بحران عمیق سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی بر همگان آشکار شده است و عبور از بحران، سیاستمدار کهنه کاری را طلب می کند

چرا سکوت می کنید؟

اعلام می کنم جان شوهرم در خطر است،این انسان بزرگ جان بر کف به پیشواز شهادت می رود و متعجبم که مسئولان می دانند و می نشینند و هیچ نمی کنند، مراجع و علما فقط نظاره گرند و سکوت می کنند.

آبرو و اعتبارم را برای اسلام، انقلاب و مردم و اعتلای میهن به دست می‌گیرم

اکنون، با توکل بر خدا و با حضور شما مردم در انتخابات، مطمئنم، فصلی تازه و سرشار از امید در تاریخ معاصر ایران با خلق حماسه رقم خواهد خورد

آقای جنتی شما دین دارید؟

بعضی روزها با محافظان اعضای شورا اختلاط می‌کردم، حرف‌های آنها شنیدنی بود، به شما لقب حاجی بنزی داده بودند، از بس بنز بیت المال از رده خارج کرده بودید

۱۳۹۲ خرداد ۲۰, دوشنبه

فریاد سکوت!



بسم الله الرحمن الرحیم

چند صباحی بود که یاد مصیبت های یاران مولایم حسین (ع) در طول تاریخ صبرم را در تحمل شرائط سنگین زندان افزون می نمود.
اکنون که استقامت در راه حق خود نمایی می کند با شرائطی روبرو هستیم که این نظام دست به خود زنی زده است و برای بقای خود چنگ به هر آویزی می زند. این شرائط به گونه است که زبان در کام باز قفل می کند و عاجز از بیان مظلومیت مردی می شود که شهره سازندگی اش هنوز خاطره های خوشی را در اذهان تداعی می کند. کسی که لقب سردار سازندگی، تنها نمایان گر بخشی از ظرفیت عظیم چند بعدی اوست.

همانگونه که اشاره کردم امروز بحران عمیق سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی بر همگان آشکار شده است و عبور از بحران، سیاستمدار کهنه کاری را طلب می کند که بتواند با مشی اعتدال و صبر و مدارا، همه گروه های مومن به انقلاب را گرد هم آورده و از تمام توان مدیریتی جامعه برخوردار شود.
این مهم فقط و فقط از عهده فرمانده کل قوا در دوران جنگ و سردار سازندگی پس از جنــگ بـــرمی آید.
حساب برخی از چاپلوسان و چرب زبانان را جدا می کنم اما سر حرف با آنانی دارم که دم از آزاد اندیشی می زنند و حال اینکه خود از اسارت در بند مقام و روزی رنج می برند.
شاید حرف هایم به مذاق بعضی ها خوش نیاید اما نان به نرخ روز را نمی توان تحمل کرد. از همه مهمتر اینکه بخواهد به اسم موسی و به شکم عیسی باشد.

از هر چه بگذریم سخن دوست خوشتر است. دوستانی که اکنون سینه را ستبر کرده و با افتخار دم از اصلاحات می زنند.
آن آقایانی که با نام اصلاحات در لباس میش جلسات گوناگونی را در تهران و لندن برگزار می کنند و از مشاوره هایشان دریغ نمی کنند. به نفس مشاوره ایرادی نیست اما همکاری با گروهی که خود می دانند چه مرّی را در پیش دارد عین خیانت است.
شاید طعم و مزه فرا گرفتن ادبیات ژورنالیستی آن هم در کشور اسرائیل مدهوشتان کرده باشد اما حشر و نشر با افرادی که شهرت وطن فروشیشان چنان گوش عالم را پر کرده که خیانت آن ها به زنان ایرانی، صدای همکارانشان در کانادا را هم در آورده است.
چقدر نگفتم و لبانم را با سکوت نقره داغ کردم اما اکنون که لب باز کردم وضعیت دگرگون شده است. گرگ ها در این زمان باید لباسشان را بیرون آورند تا این و آن را بد نام نکنند.
چقدر گفتم جناب عباسی، آن شخصی که با توجه به سبقه تحصیلاتش در اسرائیل توانسته بود برخی از شما را جهت فراگیری ادبیات ژورنالیستی به آنجا منتقل کند، دستش در خیانت به نوامیس ایرانی آلوده است.
چرا اعانه به ظلم می کنید؟ بگذریم از نفوذ برخی از کسانی که هم سر در آبشخور نظام دارند و هم دستی در اپوزیسیون که با انتقال آرشیو چندین ساله رسانه ای این مرز و بوم، رسالت خدمت خود را تکمیل کرده اند.

یادتان هست که می گفتم گروه آریاییان وطن پرست که در ظاهر با هدف آزادی خواهی در سوئد تشکیل شد، سناریوی سربازانی بس گمنام است.
گروهی که شالوده آن با هدف نفوذ در بین سلطنت طلبان کلید خورده است و بیشتر آنان هم اکنون نیز خود را یک اپوزیسیون جلوه می دهند.
بارها گوش زد کردم که ناصر اعتمادی فردی که اکنون به ظاهر با اسم یک مستند ساز در شبکه لندنی نفوذ کرده است از اعضای همان گروه است. مگر ندیدید دستگیری میم.الف و برخی دیگر زمانی رخ داد که روز به روز رفت آمدهایشان با وی قوی تر می شد و مدام در جلسه های آنان شرکت می کردند؟

اگر نبود خیانت های خوارج گونه شما و اگر نبود سکوت شما در برابر جفای نظام به اسطوره سازندگی هرگز تن به خیزش قلم نمی دادم و سینه مالامال از اسرار جانکاه را نمی گشودم.
اکنون که قلم بر دست است و می نویسم نمی دانم چه رخ خواهد داد و یا با افتخار به بهانه افشاگری در بند خواهم رفت و یا مجبور به تکذیب و یا دوباره وبسایتم را محو سازند، اما هیچگاه نمی توانید مرا از آنچه که دیدم و می دانم منع کنید مگر اینکه به خاکم برید.

مهدی خزعلی
20/03/1392
 سلام علی من اتبع الهدی

 

۱۳۹۲ خرداد ۱۸, شنبه

آبرو و اعتبارم را برای اسلام، انقلاب و مردم و اعتلای میهن به دست می‌گیرم

بسم‌الله الرحمن الرحیم

مردم فهیم، وفادار و قدرشناس ایران اسلامی

پس از گذشت ماه‌ها رایزنی با شخصیت‌های حقیقی و حقوقی و به پاس قدردانی و احترام به توصیه‌های ضمنی یا مستقیم برخی مراجع عالی‌قدر و یا درخواست فضلا، علمای حوزه‌های علمیه، ائمه جمعه و جماعات، دانشگاهیان، دانشجویان، صنعتگران، تولیدکنندگان، کارگران، کشاورزان، نویسندگان، هنرمندان، ورزشکاران، صنوف مختلف، احزاب، گروه‌های متعدد و به‌ویژه خانواده‌های مکرم شهدا، ایثارگران و با ایمان کامل به نقش بی‌بدیل آحاد مردم خونگرم و صمیمی در تعیین سرنوشت کشور، خود را برای انتخابات یازدهمین دوره ریاست جمهوری، در معرض رأی و نظر شما قرار می‌دهم تا در این برهه حساس از تاریخ کشور که مشکلات سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی به ادلّه‌ای که بر شما مخفی نیست، زمینه تأثیر تهدیدها و تحریم‌های خارجی را هموار کرده است، یک‌بار دیگر به وظیفه و تکلیف انقلابی و تاریخی خویش عمل کرده باشم و نیز با ایجاد رقابتی سالم و مؤثر، شرایط تحقق حماسه سیاسی و اقتصادی مورد تأکید رهبری معظم انقلاب فراهم آید.

عزم پاسخ قاطع به ادعاهای کذب و القای ناکارآمدی نظام اسلامی، ضرورت ایجاد اتحاد، اعتماد و قابلیت جمع کردن همه سلایق و طیف‌های داخل خانواده نظام و انقلاب اسلامی و مدیران دلسوز و با تجربه کشور را می‌طلبد که بعضاً به دلیل برخوردهای تنگ‌نظرانه و افراطی، در حال حاضر، کم‌کار، منزوی یا خانه‌نشین شده‌‌اند، ایجاد اعتدال و استفاده از همه قابلیت‌های مدیران مجرب از طیف‌های مختلف، مرا نیز مانند سایر دلسوزان نظام بر آن داشت تا با توجه به شرایط داخلی و تهدیدات و تحریم‌های خارجی، برای رفع تدریجی معضلات و مشکلات عدیده کشور، به مدد شما مردم وفادار، پا به عرصه خدمتگزاری بگذارم تا انشاءالله، دست در دست هم دهیم به مهر/ میهن خویش را کنیم آباد.

برای اینجانب، اعتلای ایران اسلامی و تقویت مکتب اهل بیت (ع) بسیار مهم‌تر از آنست که برای انجام وظیفه و تکلیف خویش به تعریف و تمجید اختلاف‌برانگیز دشمنان دانا و تهدید، تحدید، بداخلاقی و تخریب دوستان نادان توجه نمایم؛ آنگونه که یک سرباز در دفاع از آرمان‌هایش، جانش را در طبق اخلاص می‌نهد، من نیز آبرو و اعتبارم را که در طول نیم قرن گذشته از انقلاب اسلامی و مردم گرفته‌ام برای اسلام، انقلاب و مردم و اعتلای میهن به دست می‌گیرم و با تأکید بر اعتدال علوی که چپ و راست، افراط و تفریط را ضلالت و گمراهی می‌داند، پا به میدانی ‌گذارم که قبلاً در سال‌های پس از جنگ 8 ساله حزب بعث علیه ایران که نتیجه آن ویرانی 5 استان کشور و نابودی زیرساخت‌ها و امکانات بود، تجربه کرده بودم. سال‌هایی که به دلیل وجود همدلی، اتحاد و اعتماد در جامعه و به کمک شما مردم فهیم و قدرشناس، به تدریج رکود اقتصادی، دلسردی‌های اجتماعی، ویرانی‌های زیرساخت‌ها و تولید، کسر بودجه، بیکاری و مشکل کسب و کار، از کشور رخت بربست و ایران عزیز به دست شما مردم و استفاده از مدیران لایق، دلسوز و معتدل از همه طیف‌ها و سلایق سیاسی، به رشد و بالندگی رسید و در عرصه بین‌المللی و سیاست خارجی نیز، با تنش‌زدایی، ایجاد تعامل و گفت‌وگوهای سازنده و شفاف براساس احترام و حفظ عزت و کرامت، حقانیت سیاسی کشور را هم به اثبات رساندیم.

اکنون، با توکل بر خدا و با حضور شما مردم در انتخابات، مطمئنم، فصلی تازه و سرشار از امید در تاریخ معاصر ایران با خلق حماسه رقم خواهد خورد که همه ایرانیان با قومیت‌ها، زبان‌ها، مذاهب و ادیان و حتی سلایق مختلف سیاسی، برای سربلندی خود، میهن عزیز و نسل‌های آینده تلاش خواهند کرد. انشاءالله 

عبور از بحران امروز، سیاستمداری کهنه‌کار می‌طلبد

بسم الله الرحمن الرحیم
حضرت آیت الله هاشمی رفسنجانی دام عزه
با سلام؛ امروز بحران عمیق سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی بر همگان آشکار شده است و عبور از بحران، سیاستمدار کهنه کاری را طلب می کند که بتواند با مشی اعتدال و صبر و مدارا، همه گروه های مومن به انقلاب را گرد هم آورده و از تمام توان مدیریتی جامعه برخوردار شود.
این مهم فقط و فقط از عهده فرمانده کل قوا در دوران جنگ و سردار سازندگی پس از جنــگ بـــرمی آید، بر این باورم که حضور شما در صحنه انتخابات ریاست جمهوری بار دیگر همه نیروهای انقلاب را گرد هم آورده و اعتماد جهانی را به ایران اسلامی مان باز می گرداند. امروز تنها گزینه نجات ملی، تشکیل یک دولت وحدت ملی به ریاست حضرتعالی می باشد.
بدینوسیله از حضرتعالی دعوت می نمایم تا در عرصه انتخابات یازدهم حضور یافته و بار دیگر همراه با رهبری و مسئولان اصلاح طلب و اصولگرا کشتی نظام را به ساحل امن و امان راهبری نمایید.
و ما علینا الا البلاغ

۱۳۹۲ خرداد ۱۷, جمعه

آقای جنتی شما دین دارید؟

بعضی روزها با محافظان اعضای شورا اختلاط می‌کردم، حرف‌های آنها شنیدنی بود، به شما لقب حاجی بنزی داده بودند، از بس بنز بیت المال از رده خارج کرده بودید، یک چروکی چیف و یک بنز سفید مدل بالا – آنروزها به بنز عقابی معروف بود – در اختیار شما بود، یک بنز سرمه‌ای صفر کیلو متر هم از سازمان تبلیغات گرفته بودید که با یک راننده در اختیار سرکارعلیه بود که به خان باجی‌ها سر بزند!

من را خوب می‌شناسید، من هم شما را بهتر از خودتان می‌شناسم، شما رفیق گرمابه و گلستان پدرم بودید، از سوادتان نمی‌دانم، اما مطمئنم اگر یک برگه سئوالات آزمون نامزد‌های خبرگان را پر کنید، نمره قبولی – حتی ناپلئونی – نخواهید آورد، اما از دینتان خوب می‌دانم، از دوران قبل از انقلاب و زوزه شغالها بگذریم، از تضرع شما نزد ساواکی‌ها که موجب خجلت و سرافکنندگی فرزندتان در زندان شده بود هم می‌گذریم. بگذارید از دوران شورای نگهبان که در خانه‌ی سازمانی پشت شورا مشترک زندگی می‌کردیم یادی کنم: شما بودید و همسرتان، پیرزن و پیرمرد، یا به قول امروزه‌ها مادام مسیو! ما بودیم و هفت سر عائله! سالن آفتابگیر جنوبی و اتاق بزرگ جنوبی آن – به قول فرنگی‌ها مستر بدروم – در اختیار شما بود، قسمت کوچک زائده شمالی (ال) سالن با تخته نوپان جدا شده بود و ما به عنوان پذیرایی از آن استفاده می‌کردیم. اتاق‌های شمالی بالا هم در اختیار ما بود، در این زندگی مشترک از جیک و پیک هم خبر داشتیم.

من نوجوان بودم و اکثر آن سالها را در جبهه گذراندم، حسین ما که شهید شده بود و حسین شما هم در خانه تیمی نفاق کشته شده بود، اما علی و محمد شما در سنی بودند که می‌توانستند فرمانده لشگر باشند، هر روز برای علی پستی دست و پا می‌کردید، یادم می‌آید که وزیر ارشاد از تحمیل شما می‌نالید! بعد استانداری خراسان را دست و پا کردید و آن فضاحت ببار آمد! در انتخابات نهم شما احمدی نژادی شدید و احتیاطاً علی آقا مسئول استانهای ستاد‌هاشمی شد، اما شگفت اینکه بعد از انتخابات خط عوض کرد و معاون وزیر کشور احمدی نژاد شد! حالا هم که در کویت، اوضاعش کویت است! می‌بینید، این خط و خط بازی فقط برای پست و مقام و قدرت است! محمد درس نخوانده بود، او را راننده و محافظ مخصوص خود کرده بودید.

بعضی روزها با محافظان اعضای شورا اختلاط می‌کردم، حرف‌های آنها شنیدنی بود، به شما لقب حاجی بنزی داده بودند، از بس بنز بیت المال از رده خارج کرده بودید، یک چروکی چیف و یک بنز سفید مدل بالا – آنروزها به بنز عقابی معروف بود – در اختیار شما بود، یک بنز سرمه‌ای صفر کیلو متر هم از سازمان تبلیغات گرفته بودید که با یک راننده در اختیار سرکارعلیه بود که به خان باجی‌ها سر بزند! آنروزها می‌گفتند شما و آقای صانعی انجمن اسلامی شورای نگهبان هستید. البته دبیر شورا حضرت آیت الله صافی گلپایگانی بود، که تحمل نکرد و شورا را به انجمن اسلامی آن سپرد، ظاهراً بعدها عضو دیگر انجمن هم شورشی شد! اما شما این انجمن یک نفره را ادامه داده و خواهید داد، امام زمان(عج) هم ظهور کنند، او را ممیزی خواهید کرد، خدا کند که صلاحیت حضرت را رد نکنید – که می‌کنید – نمی‌دانم از نظر شما ولی عصر حجه ابن الحسن المهدی روحی له الفداه التزام عملی دارد یا نه!


راستی دعوای مرغ و خروس‌ها یادتان است؟ ما مدتها در خانه مان می‌خندیدیم، نیازی به مهران مدیری و برره نبود، اصلاً مهران، برره را از الگوی آن سالهای شورای نگهبان دزدیده است و حق کپی رایت آن برای ما محفوظ است. من قفسی ساخته بودم در آن مرغ و خروس نگهداری می‌کردم، خروسی زیبا با سینه‌ای ستبر و تاجی برازنده و چند مرغ کاکل زری، در طایفه مرغان تعدد زوجات حل شده است، اما خدا نکند پای خروسی به قلمرو خروسی باز شود، جنگ خروسها دیدنی است، اما برای خروس ضعیف تر تاجی نمی‌ماند، یکروز صبح که برای دانه دادن مرغها رفته بودم، دیدم یک خروس و دو مرغ اضافه شده است، ظاهراً سرکار علیه از اطراف اصفهان آورده بودند، من که جنگ خروس داخل منزل را تجربه داشتم، از این تجاوز آشکار در روز روشن به حریم مرغان خود سخت آزرده شدم، خصوصاً که خروسی هم در کار بود و ما هم غیرتی! اما آیین همسایه داری و شرط ادب مانع از ابراز احساسات درونی این نوجوان می‌شد، با ژستی سخاوتمندانه دانه‌ها را با مرغ همسایه غاصب به اشتراک گذاشتم، همان روز جنگ مغلوبه شد و خروس خوش قد و بالای من خروس شما را منکوب و زمام اختیار قفس را در دست گرفت، محرمانه فی المجلس هر دو مرغ را به عقد دائم خروس خویش درآوردم و در عالم نوجوانی، انگار ارتفاعات بازی دراز یا شاخ شمیران را فتح کرده ام بادی به غبغب انداخته و وارد خانه شدم، موقع صبحانه قصه را تعریف کردم و مادر و پدر قدری مرا نصیحت کردند. حضرت عباسی والدین من حق بزرگی به گردن شما دارند، وگرنه همان چند سال از دست من دق کرده بودید!

 آخر سرکار علیه خروس زبان بسته را از قفس نجات و در باغ شورای نگهبان رها کرد، حال و روز مش جعفر باغبان دیدنی بود، خروس سرکار علیه گلهایش راخراب می‌کرد، یا پاله می‌داد و بذرش را تباه!
از صحنه‌های دیدنی که از پشت درختان نظاره می‌کردیم و در عالم بچگی می‌خندیدیم، وقتی بود که سرکار علیه به مرغ‌هایش – که به عقد فضولی خروس من درآمده بودند – غذا می‌داد، اول با تلاشی زائد الوصف مرغ و خروس مرا زیر جعبه میوه می‌کرد تا غذای مرغان او را نخورند و سپس دانه می‌ریخت! حق داشت! من که این کار را نمی‌کردم به این دلیل بود که فکر می‌کردم نفقه مرغان او هم با خروس من است! این خنده‌ها دیری نپایید، بسوزد این حس هوو گری، آخرش این حسادت و رقابت بین الخروسین کار دست ما داد، سرکار علیه تحمل این هم ضرب و شتم خروس را نکرد، آخر تاج خروس بینوا از خون دلمه بسته بود، نمی‌دانم حکم اعدام خروس را از کدام فقیه عالیقدر گرفته بود، محارب بود یا معاند، یا به حکم قصاص! هر چه بود یکروز دیدیم خروس را سر بریده اند و پشت در آشپزخانه ما قرار داده اند!

باز به فضای جبهه و جنگ برگشتم، می‌خواستم انتقام خروس شهیدم را بگیرم که پدر مانع شد و مرا به صبر و – نه استقامتی در کار نبود – فقط صبر دعوت کرد.
یکروز صبح که با لباس زیر خوابیده بودم، چشمان خود را باز کردم و سرکار علیه را بالای سر خود در اتاق مشغول تفحص یافتم، حیا کردم، خود را به خواب زده و چند غلتی در خواب زدم تا نگران از بیدار شدنم اتاق را ترک کند! شاید تعجب کنید که چرا این قصه‌ها را می‌گویم، بعد می‌فهمید. یکروز بیدار شدیم و دیدیم که تمام وسائل کمد فلزی انباری ما وسط انبار است و کمد نیست! دیدم کمد در محدوده نورگیر فی مابین – یا همان نقطه صفر مرزی – رفته است، با خود گفتم: لابد کمد پا در آورده یا اجنه چنین کرده اند! پس حتما جن کمد حقیقت دارد! با عجله رفتم و درب کمد را قفل کرده و کلید را برداشتم، خوب جن‌ها را در کمد محبوس کرده بودم!

منتظر ماندم تا صدای جن‌ها در آید! بعد از ظهر صدای شیون و زاری از خانه همسایه می‌آمد، نکند جنی در کمد خفه شده باشد؟ این مجلس عزای اجنه است؟ نه، صدای سرکار علیه است، حاجی آقا را علیه من تحریک می‌کند! و عصر باز پدر گفت: می‌دانم حق با توست، ورود به منزل ما و رفتن سر کمد انباری خصوصی و خالی کردن آن ، همه خلاف و اشتباه، اما همسایه است، باید سوخت و ساخت! باز هم حاجی آقا برنده و کلید تسلیم شد! باز می‌گویید این قصه‌ها برای چیست؟ صبر داشته باشید، من بچه آخوندم، آخرش یک راهی پیدا می‌کنم تا گریزی به صحرای کربلا بزنم.

بدتر از همه آن موقعی بود که من تنها مانده بودم و خانواده به حج مشرف شده بودند، خوب یک نوجوان دانش آموز تنها چه سرگرمی دارد، یک تلویزیون ۱۶ اینچ گروندیک تمام سرگرمی من بود، بعد از ظهر به خانه آمدم، در پذیرایی کوچکی که ذکرش رفت اثری از تلویزیون نبود، لابد دزد به شورای نگهبان زده است! سیم آنتن هم سرجای خود نبود، باز اطلاعات عملیات بازی درآورده – آخر من از دوم دبیرستان جبهه بودم – از پشت بام شروع کردم و سیم آنتن را دنبال کردم، سر سیم مستقیم به مستر بدروم مادام مسیو می‌رفت، آه از نهادم برآمد، سیم را با شدت کشیدم، بماند که چه شد و چه حکایت ناگفتنی بعدی پیش آمد، هر چه بود اینبار حاجی آقا رسماً و شخصاً وارد کارزار شد، یادش بخیر، چهره حاجی آقا و پلیس خبر کردنش دیدنی بود! راستی حاجی آقا؛ امضای مرا روی آن کاغذ پاره کوچک در حضور ماموران نیروی انتظامی حتماً درج در پرونده رد صلاحیت بفرمایید! من که حال کردم، شما را نمی‌دانم، به غیرت و شهامت کودکی‌ام می‌بالم. در حال و هوای کودکی خوب درسی به حاجی آقا دادم! می‌دانید وقتی مرا برای مجلس رد صلاحیت کردند، هیچ چیزی در پرونده نبود، فقط آقای علیزاده از خجالت سرش را پایین انداخت و آقای کعبی گفت: “آقای جنتی از دست شما سخت عصبانی است، دل او را بدست آور!” و من گفتم: “می دانم کجایش می‌سوزد”
یادت می‌آید؟ بیست و هفت سال پیش بود، آنروز به پدر گفتم: “جنتی دین ندارد، به هیچ خدایی معتقد نیست، آخرت را باور ندارد!” باید می‌دانستم که روزی برای صلاحیت من می‌نویسی: “عدم التزام عملی به ولایت فقیه و اسلام” (این هم گریز به صحرای کربلا!) آنروز پدر می‌گفت: “نه، او یک عالم است، حرمتش را نگهدار و این حرف‌ها را نزن” اما وقتی دید پس از آن همه جلسه با آیت الله راستی کاشانی، آیت الله طاهری خرم آبادی ، شما، پدر و نمایندگان انجمن حجتیه و تنظیم و امضای صورتجلسه، در نماز جمعه قم آن مطالب خلاف واقع و دروغ را گفتید و دربازگشت از قم در برابر اعتراض معظم له فقط عذرخواهی کردید و کاغذی را از جیب در آوردید و گفتید، قبل از رفتن به نمازجمعه بچه‌های ….. این کاغذ را به من دادند و گفتند در نماز بگو! و قول دادید که جبران کنید و هرگز نکردید، بر ایشان میزان دیانت و التزام عملی به اسلام شما آشکار شد، بار بعدی که برای معظم له دینمداری شما ثابت شد در ماجرای مرجعیت بود، و بعد هم که خروج ایشان از شورای نگهبان!

حاجی آقا؛ بر گذشته‌ها صلوات، این را برای درد دل ننوشتم، می‌خواستم از آن یک میلیارد مرحمتی حضرت اوباما، که با دست مبارک خادم الحرمین الشریفین الملک عبدالله به سران فتنه داده‌اند، سهمی هم برای ما در نظر بگیرید، ما که سر فتنه نیستیم، اما بقدر ته کیسه‌ای هم برای تهان فتنه ما را بس است، باور بفرمایید، پیامبر و اصحاب فقط سه سال در شعب ابیطالب بسر بردند، ما پنج سال است که در شعب ابیطالبیم، بسیار تحقیق کرده‌ام، فقط شما این اسناد را دیده‌اید و احتمالاً ملک فهد – اشتباه نکرده‌ام، ملک فهد بود یا ملک عبد العزیز که هم سن و سال حضرتعالی بود – حتی از شخص ملک عبدالله هم جویا شدم، اظهار بی‌اطلاعی می‌کرد. به حرمت همسایگی – که پیامبر آنقدر سفارش فرمود که اصحاب گمان کردند همسایه ارث می‌برد – یا به آن نان و نمکی که مرغ‌های ما با هم خوردند، به خون خروس شهیدم، ما را بی‌خبر نگذارید.

بخاطر کدام انتخاب پدرم در بازداشت است؟!

دوشنبه پدرم تماس تلفنی داشتند که غم و ماتم را بر خانه حاکم کرد و پشت تلفن پدر بود که میگفت مرا حلال کنید…
به پدر گفته بودم که علیه تان سخن زیاد است که مگر میشود این همه در اعتصاب غذا بود و سخنهای دیگر که سخت مورد آزارم میشود،به همین دلیل گفت:محمدصالح اینکه میگویم وارد اعتصاب غذای خشک میشوم را خبری نکن.
ایکاش میشد عکسی از دوران اعتصاب غذای پدر منتشر شود ایکاش...
به هیچ عنوان حس خوبی ندارم.امروز خانواده پدر به ملاقات رفته بودند و از ورود عمویم ممانعت به عمل آوردند و سهم من از اطلاع از وضعیت پدرم هیچ است...

از واکنش پدرم به ردصلاحیت آیت الله هاشمی رفسنجانی هراس داشتم.هشت ماه پدرم را در انفرادی نگه داشته اند، دستور آزادی پدر توسط قاضی پرونده صادر شده است و تودیع وثیقه صورت گرفته است و همچنان پدر را بدون حکم و با یک نامه از طرف وزارت اطلاعات در زندان نگه داشته اند! پس این مُرّ قانون که همیشه مورد تاکید رهبریست در کجا اعمال میشود؟

مُرّ قانون آن است گفته شده است به ایشان سخت گرفته نشود و تا بعد از انتخابات ایشان آزاد نخواهد شد.نمیدانم منظورشان کدام انتخاب است،هیچ شور و حال انتخاباتی دیده نمیشود حال این بازداشتها و نگه داشتنها برای چیست؟!

دو هفته قبل به دادسرای اوین احضار شدم و بازپرس با توجه به گزارش وزارت اطلاعات مبنی بر اینکه من با مصاحبه با رسانه های خارج از کشور،اقدام علیه امنیت ملی انجام داده ام و به تعهدی استناد شد که قبل از آن در احضار به وزارت اطلاعات داده بودم مبنی بر اینکه با رسانه های بیگانه مصاحبه نخواهم کرد.

خسته ام،انتظارات زیاد و بسیاری از مسائل گفتنی نیست.اگر نارحتتان میکنم مرا ببخشید.تنها شما دوستان پدرم هستید که تسکین دهنده این دل شکسته هستید.التماس دعا

۱۳۹۲ خرداد ۱۶, پنجشنبه

چرا سکوت می کنید؟

بسم رب الشهداء و الصدیقین

مراجع عظام ، علما ، فقها، فضلا مردم شریف و مسلمان ایران ،مسئولان و دولتمردان و صاحبان قدرت.من همسر دکتر مهدی خزعلی علویه ای از بوستان سیادت ، از اولاد فاطمه زهرا و علی مرتضی ،فاطمه زهرا که مصداق سوره کوثر بوده و علی مرتضی که اسوه زهد و تقوی، کسی که خلخال از پای زن یهودی بیرون کشیدند فرمود:جای دارد بر این ظلم بمیرم.

سبط بزرگترین مراجع جهان تشیع سید ابولحسن اصفهانی و میرزای نائینی،همو که امام فرمودند:این خانواده در جهان تشیع بی نظیر است.
به من و فرزندانم ظلمی فاحش روا می دارند.

اعلام می کنم جان شوهرم در خطر است،این انسان بزرگ جان بر کف به پیشواز شهادت می رود و متعجبم که مسئولان می دانند و می نشینند و هیچ نمی کنند، مراجع و علما فقط نظاره گرند و سکوت می کنند.

مَن قَتَلَ نَفْسًا بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الأَرْضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعًا وَمَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنَّمَا أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعًا
(هر کس کسى را جز به قصاص قتل یا [به کیفر] فسادى در زمین بکشد چنان است که گویى همه مردم را کشته باشد و هر کس کسى را زنده بدارد چنان است که گویى تمام مردم را زنده داشته است)

بزرگواران و عالی مقامان نکند در خاموشی و خواب به سر بریم و جان بزرگی از کف رود و آن گاه به خود آئیم و تواب شویم.
امروز بر شما با چشمانی خونبار مظلومیت شوهرم را فریاد میزنم همانگونه که مادرم فاطمه زهرا فریاد زد .فریاد می زنم و ضجه می کنم.
همانند بانویم درب خانه ی یکایک تان را می کوبم و حدیث مصیبت سر می دهم. شاید که کسی از شما مردانه حق مظلوم از ظالم بستاند.

والسلام و علی من اتبع الهدی